افزایش عالی آمار بازدید از سایت یا وبلاگ شما

۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

آخه مگه خری تو بچه

هروقت بابام زنگ میزنه میگه آخه اینم سربازیه که تو رفتی، از کل سربازیت یه آموزشیتو تو پادگانی، که اونم مثل اینکه بیشتر هتله تا پادگان...
حالا من یه غلطی کردم بهش گفتم که اینجا سخت نمیگیرن...


پ.ن:
1. یکی نیس بگه آخه مگه خری بچه که اینجوری میگی. بگو دهنمونو سرویس کردن پدرمونو که جنابعالی باشی درآوردن...
2. حالا خوبه خودش معاف زیر پرچم بوده.

۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه

سیاهچاله های مصنوعی

تو سربازی با بچه ها یه نمایشگاهی زده بودیم از کارای علمی و چند تا از امیرای ارتشی هم اومده بودن واسه بازدید.
یکی از بچه ها که دکترای فیزیک داشت یه طرحی ارائه کرده بود که میگفت جنگ نوینه. من که زیاد نمیدونم چی میگفت فقط یادمه میگفت اگه کشوری به این قابلیت برسه میتونه سیاهچاله های مصنوعی درست کنه یعنی اینکه چیزی بسازه که قدرتش هزارها بار بالاتر از بمب اتمی و ایناست تازه تشعشع و اینا هم نداره سیاهچاله رو میفرستن رو یه کشو یا یه شهر تا همشو یجا ببلعه...
خلاصه همینطور واسه این امیرای ارتشی توضیح میداد اونا هم حسابی کف کرده بودن، آخرش هم شماره و ایمیل و...شو ازش گرفتن که باهاش تماس بگیرن. بعد از اینکه امیرا رفتن برگشته به ما که دهنمون بازمونده بود نگاه میکنه با خنده میگه: حال کردین چطور اوسشون کردم...

۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

باز هم کله کچل خبر میدهد از....

آقا هر چی هم که لباس شخصی بپوشی و تیپ بزنی وقتی که چند تا سرباز با هم برین بیرون باز ملت میفهمن سربازین...
آخه وقتی پنج شش نفر کچل یا با کلاه لبه دار (حتی توشب) کنار هم راه میرن و میگن و میخندن عضو باندی چیزی نیستن که، سربازن آقا سرباز، تابلوئه که سربازن.
..
..
بهش زنگ زدم بیاد باهامون بریم بیرون، هم خیلی وقت بود ندیده بودمش هم اینکه یه فکلی تو جمعمون باشه ملت تیکه بارمون نکنن. زنگ زد گفت ناصر موتورم ترکید یخورده دیرتر میرسم. خلاصه با بچه ها نشستیم تو پارک، هر کی رد میشد یه تیکه ای مینداخت و میرفت، ما هم میخندیدیم...
.....چطورین کچلااااا، آشخوری خوش بگذره، سربازا رو نیگا...



پ.ن: من نمیدونم دخترا چرا از تیکه انداختن پسرا بدشون میاد، تا حالا به من یکی اینقدر توجه نشده بود، کلی حال کردم

۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

خواستگاری تفریحی!

طرف 32 سالشه 32 بار هم رفته خواستگاری!
هر شب تو آسایشگاه پادگان یه خاطره از خواستگاریاش برامون تعریف میکرد، مطمئنم که دروغ نمیگفت، چون اصلا بهش نمیخورد بتونه داستانسازی کنه، اصلا اهل لاف و اینا هم نبود.
میگفت هفت هشت بار اول رو جدی میرفته ولی از اون به بعد قضیه واسش شده بوده تفریح! هر کی هم ار طرف هرکی بهش پیشنهاد میشده میرفته خواستگاریش تا بالاخره زن ایده آلشو پیدا کرده.
میگفت: خوب میرفتم واسه دیدن طرف و حرفای اولیه که ببینیم از هم خوشمون میاد یا نه دیگه. این که مشکلی نداره که، شما هم یاد بگیرین برین کیس های مختلف رو ببینین مدل های مختلف رو بررسی کنین ببینین کدومشون بهتون میخورن!



پ.ن:
1. موضوع این متن بنگاه ماشین نیست، انتخاب همسر خوبه
2. اصلا اینا رو خوندین محاسبه کردین متوجه شدین که طرف همسرشو در نهایت از یکی از همین خواستگاریای تفریحی انتخاب کرده!

۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

فرضیه تکامل

وقتی تو سربازی ریشات با موهای سرت هم اندازه میشن و زیر آفتاب سیاه میشی، بعدش وقتی جلو آینه وایمیستی اونجاست که فرضیه تکامل رو عمیقا میپذیری!